دخترانه
سللام. دونقطه پی
وای عزیزم نمی دونی سب(می دونم درستش صبحه و این سبکه منه) که از خواب پاشدم همش دوس داشتم دوباره بخوابم... انقد بخوابم که وقتی بیدار شدم همیشه بوی بهار باشه (!) دو نقطه به جون تو.
بعدش مامی برام اورنجوس آوورد. خیلی دوسش دارم ولی همیشه یادش میره ده بار در بزنه و ازم اجازه بگیره. دو نقطه پرانتز بسته. وای خیلی نازه مامانم. اصلا مثل هم نسلاش نیست.
بعدش رفتم یونی مون. آخه من از یونی متنفرم ولی هر روز مثل اسب دوست دارم برن یونی . پسره بیشرف برگشته یککاره بهم سلام می ده. منم اون جنس خورده شیشه دار و پدر سگم بالا اومد و یه کوچولو شیطنت کردم. می دونی که عزیزم من اگه هر روز یکم بی شرف بازی در نیارم اصلا روزم شب نمی شه (اصلا هم کارم غیر اخلاقی نیست...چون که کلا همه چیز نسبیه) آره...فحش رو کشیدم به پسره...مردیکه لندهور پرایدم نداره بی هوا به من سلام می ده. حالا گیرم که دیشبش هزار تا اس ام اس بهش زده باشم. چه ربطی داره. ولش کن اصلا ارزش نداره دربارش فکر کنم. دونقطه بی توجهی.
وای بعدش رفتم اتاق یکی از ازین استاد خوشگلا واسش 4 ساعت و نیم گریه کردم. نمی دونی چقدر قیافش با نمک بود وقتی من رو زمین غش کردم. بهم گفت آخر ترم پاسم می کنه. بعد کلی حوصلم سر رفت. کاش اونجا بودی خوار مادر همه رو یکی می کردیم. چقدر دلم برات تنگ شده. دو نقطه اشک.
رفتم سر کلاس. استاد داشت درس می داد. منم که کفشم 65 سانت پاشنه داشت 12 دقیقه طول کشید برم میز آخر. بی شور همین جوری داشت نگام میکرد. حالا خوبه ده دفعه گفتم بهش نظر ندارم. وای نمی دونی چقدر بامزه شده بودم وقتی ادای خنده ی اسب آبی رو در می آوردم. نیست از مزه ی خمیر دندون هم بدم میاد دهنم بوی سگ مرده می داد (قطعا این یه جور کلاسه. پس چی؟). بعد همه ی پسرهای میز جلو گورشون رو گم کردن دونقطه فین.
آره عزیزم جات خالی تو صف سلف بودم که هیژده تا پسر سال پایینی ازم خواستگاری کردن . منم به همشون جواب مثبت دادم ولی هنوز تو سینم درد فراق حس می کنم.بعد دور از چشم مامی سه تا غذا خوردم. راستی اون دکتره که گوارش آدم رو تنظیم می کنه از خارج برگشت؟ باید برم برم پیشش یه دو را برام کلونوسکپی بنویسه. وضع رودم بهم خورده. دونقطه شرمنده.
وای از جلو بوفه که رد می شدم بوی سیگار از دویست متری زد تو دماغم. منم انقدر چپ چپ نگاشون کردم که سیگارشون تموم شد. (یعنی پدرشون رو در آوردم) تو بوفه گفتم بابا و مامان و دایی زن عموی دور مادری و نوه عموی بابای دختر عمه ی ... ام (این ها همه بچه های یونی اند)برام چای و نسکافه و بیسکویت و ناگت گوشت و اسمارتیز خریدن(و دستمال کاغذی). ببین عزیزم گذشته اون دورانی که کلاس نصفه خوردن غذا بود. من تا ته همشون رو خوردم و پلاستیک اونایی که قرعه کشی داشت و جایزه می دادن رو نگه داشتم.
بعدش رفتم کتاب خونه یکم با پسرها بحث سیاسی کردیم و به سیستم آموزشی شرق و غرب فحش دادیم و از خاطراتم تو اروپای دور براشون گفتم و اینا دو نقطه خستگی ناشی از توجه زیاد.
حالا الآنم دارم یه پست خفن فلسفی خاکستری پست فرا مدرن می زارم . ازونا که توش همه رو دوست دارم به همه احترام می زارم. دونقطه بترکون.
پی نوشت : ندارد
این دختر زیبا که انگار داره فکر می کنه حنانه ست